بعضی وقتها خودت رو تحویل بگیر!
این روزها قریب به اتفاق مردم معتقدند سرشون خیلی شلوغ شده. به خیلیها کارهاشون نمیرسن. همیشه کلی کار عقب افتاده دارن و فرصت نمیکنن حتی برای چند دقیقه برای خودشون وقت بذارن. این روزها کمتر پیش میآد، آدمها با خودشون گپ بزنن. یه فنجون چای کمرنگ خوش عطر واسه خودشون بریزن و به خودشون تعارف کنن و به حساب کتاب خودشون برسن. چرتکه بندرازن و حساب کنن لااقل با خودشون چند چندن؟
وقتی آدمی واسه خودش وقت نداره، طبیعیه که بیخودی سرش شلوغ میشه، کلافه میشه. دچار روزمرگی میشه و هرجایی که باشه احساس سرگردونی کنه.
آدمی که مرض سرگردونی بگیره، خواه ناخواه دیگه فقط خودشو میبینه و تنها به دنبال اینه که فقط خودش رو از کلافگی دور کنه. مثلا دیگه حوصلهی تو صف ایستادن رو نداره. مثلا ساعت یک بامداد تو کوچه دم در بوق بوق میکنه. مثلا اول صبح حوصله نمیکنه موتورش رو تا سر کوچه خاموش ببره، بعد اونجا روشنش کنه و بره رد کارش یا مثلا حوصله نمیکنه تا از حرفی مطمئن نشده، بیانش نکنه. خلاصه کلا حال نمیکنه غیر از خودش کسی رو ببینه!
خوب این آدم چون با خودش حساب کتاب نداره، طبیعتا نمیتونه با کسی هم حساب کتاب داشته باشه. اصلا نمیتونه بفهمه هر عملی یه عکس العملی داره. یعنی باور نداره هر کاری چه خوب، چه بد، چه ریز، چه درشت اینقده تو این دنیا میچرخه تا آخر به فاعلش میرسه و اثرش رو دو دستی تقدیم صاحبش میکنه.
... هر چقدر گپ زدن با خودمون رو به تاخیر بیاندازیم، رهایی از منگی و سردرگمیِ این مرض، سختتر میشه. حتی اگر این قرارِ «ملاقات با خود» از یه دورهی طولانیتر بشه، دیگه میلی برای رفتن سر این قرار برای فرد نمیمونه. تازه برای هر عملی که دیگران رو هم به سختی میاندازه و باعث آزارشون میشه، هزاران هزار بهونه و توجیه در گوشهی ذهنمون رشد و پرورش میدیم تا هر موقع خواستیم راحت ازش خرج کنیم. اما یادمون باشه خدا از هر چی بگذره از این یه فقره یعنی حق الناس نمیگذره.
همین الان، خودمون رو به یه فنجون گفتگو در نزدیکترین کافهی تنهاییهامون دعوت کنیم. بدویم تا چای از دهن نیافتاده...
سلام داش مهدی عزیز
امیدوارم حالت خوب وخوش بوده باشه
متنی که نوشتی دلنشین و ساده و روانه. فقط به نظرم کلمه «خودشون» مخصوصاً بند اول متن زیاد تکرار شده. یه کوچولو متن رو از روان بودن انداخته.
یه فنجون چای کم رنگ خوش عطر بریزن و به خودشون تعارف کنن و به حساب کتابشون برسن... منظورم اینه که به جای خودشون از ضمیرش استفاده کنی روان تره. این نظر حقیر می باشد :)
از قضای چند وقتی است که در فکر یه رفرش بودم؛
خستگی ها و سردر گمی ها تلمبار شدن و چند وقتی است، فکر کنم چند سالی است! شاید حدود سه سال است که وقتی برای خودم کنار نذاشتم و همیجوری همسیر بادهای گاه و بیگاهی که در جریان زندگی ام قرار میگیره دارم پیش میرم و این باعث میشه هر روز خسته تر و سردرگم تر بشم...