با قلب تو هرچه کرد لبخند بزن
گر سوختهای ز درد
لبخند بزن
گر دشنهی دوست سینهات
را بشکافت
فریاد نزن ز درد
لبخند بزن
گر قلب تو پر ز خون
شده باکی نیست
ور رنگ رخ تو زرد
لبخند بزن
هرچه به دلت میگذرد
باز مگوی
بر جای بمان چو مرد
لبخند بزن
بگذار که از روی تو
شرمنده شود
در زیر نگاه سرد
لبخند بزن
هرگز هوس رهایی از
دام مکن
بی همهمه باز گرد
لبخند بزن
ای مهره بازیچهی
دست تقدیر
در بازی تخته نرد
لبخند بزن
با اینکه تو را توان
این معرکه نیست
در صحنه این نبرد
لبخند بزن