صبحها بفرمایید کوکو سبزی
- :«کوکو سبزی درست کردم یه کم واست بیارم»!
هر روز حوالی ساعت شش صبح که مسیر خانه تا محل سوار شدن به سرویس رو پیاده طی میکنم، جز یک سوپرمارکتی، مغازهی دیگهای باز نیست. امروز از جلوی اون سوپری که رد میشدم، کاملِمردی اون جملهی اول رو خطاب به سوپری محلمون گفت.
پیش خودم گفتم:
- من هنوز پلکام از آغوش هم جدا نشدن، این بابا یه نصف روز از ما جلوتر زده . ما هرچی میدوییم – تند و فرز هم که بجنبیم- باز حسرت کلی کار نکرده داریم. حسرت نوشتن. حسرت کتاب خواندن. حسرت فیلم دیدن. حسرت عکاسی. حسرت ورزش کردن و هزار حسرت دیگه...
شیشه خردهی وجودم وقتی دید بابت این قضیه حالم گرفته و دمق شدم خواست که چیزی گفته باشه گفت:
- بابا پیریه و بیخوابیاش! سخت نگیر. یارو از درد بیخوابی دست به هرکاری میزنه. کوکو پختن 6 صبح که سهله، من دیدم طرف 5 صبح حیاط و کوچه رو آب و جارو میکنه.
به خودم گفتم:
- راستی اگه پدربزرگای ما اهل اینستاگرام و فیسبوک و فضای مجازی بودن دنیای مجازی جالبتر میشدا. پستاشون دیدنی بود. شاید دنیاشون به چشم ما واضحتر میاومد. شاید 6 صبح به جای تعارف کوکوسبزی یاشنیدن صدای جاروی حیاط، عکس یا پستی رو توو گوشیم میدیدم که گرهای از زندگی من وا میکرد. شاید اصلا میانگین عمق مطالب فضای مجازی کمی غنیتر میشد.
پیرمرد صاحب نفسی در بین اقوام هست که من تشنهی همصحبتیش هستم. کوه تجربه است و مردی است جوانمرد. خلاصه بگویم، جهانی است که گذر ایام طراوتش را گرفته، اما صفایش را هرگز. حالا فرض کنید این پیرمرد اهل فضای مجازی یا عکاس بود و هر صبح ما را به پست یا به تصویری میهمان میکرد. چه میشد؟! من بر این باورم که هر صبح ارمغانش پنجرهای بود برای دیدن دوردستها!. حیف...
چشماتون رو ببندید! چهل سال بعد یعنی سال 1435 شمسی رو تصور کنید. وقتی که نسل ما به جای دعوت یکدیگر به کوکوسبزی در حال لایک کردن و فالو کردن همدیگه هستیم. نوههامون هم در اتفاقی نادر خدای نکرده 6 صبح از خواب بیدار شن و با چشمانی نیمه باز، ما رو پشت لبتاپ یا گوشی بهدست ببینند. سپیده دمی که پست میگذاریم یا اینستای خود را قبل از سلام خورشید به روز میکنیم. آن لحظه شیشهخردههای وجودشان چه نثار ما و بیخوابی ایام پیریمان خواهند کرد؟.