سلام عزیز برادرم، سلام مدافع حرم
این شبها وقتی دلم هوای تو میکند در گوشِ باد نجوا میکنم. به آسمان خیره میشم. به ابرها زل میزنم. این روزها حرف زدن با تو سهل و سخت است.
سهل است، چرا که همخون و همدم و فرماندهام بوده و هستی. سخت است، چون گوهر ناب وجودت به عظمت چشم پوشیت از منیتها و تعلقات دنیوی صیقل خورده است و حالا تو در جایگاهی هستی که خاص خاصان است و چه دور است فاصلهی جایگاه مجاهدان همان سرافرازان اسلام از مرفهین دنیاطلب.
سلام ماه منورم، سلام یل دلاورم
از منزلی دور، با دستانی بسته و زبانی قاصر با تو سخن میگویم. سلام بر تو که از مواهب و لذایذ گذشتی تا بال بگشایی، اوج بگیری و ره صدساله را کوتاهتر کنی. میدانم این شبها را با چه مناجاتی سحر میکنی. میدانم در نماز شبت چه عاشقانه نجوا میخوانی. اما بیشک درک حلاوت عاشقانههایت با مولایت کار من نیست. این شبها زیر نور مهتاب عجیب میدرخشی و جلا پیدا میکنی. هر لحظه به مهتاب نزدیکتر میشوی.
عزیز برادرم! سجادهات این شبها، چشمهسار نوری است که تشعشع آن جان و دل زنگار گرفتهی مرا به جوانه زدن واداشته. ماه و ستارهی این شبهای روح فسرده و مردهی من شدی. چون کودکیام که شبها راه میرفتم و مهتاب پا به پای من میآمد و سرذوق میآمدم حالا این شبها چشمهای خیرهی تو، مرا میپاید و من امیددار شدهام.
این روزها اگرچه در اقیانوس تاریک نفس خویش غرقم. اما ماهتاب من، زلالی وجودت، نورانیت سیمایت و گرمای نفست رهگشا و روزنهی رهایی است. ای ماهتاب شبهای تاریک و تیرهی من، بمان و بتاب تا مفری از این منجلاب پیدا کنم.