پیمانه ام ز رعشه‌ی پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور، که نوبت به ما رسید

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

فاطمیه نزدیک است


زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلـــــم رخ داد
وسط کوچــه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتـاد

سیب هاروی خاک غلطیدند
چـــادرش درمیان گردو غبار
قبلا این صحــنه را...نمیدانم
درمن انگار میشود تکـــــرار

آه سردی کشید،حــس کردم
کوچــه آتش گرفت از این آه
وسـراسیــــــمه گریه درگریه
پسرکوچکش رسیـــــد از راه

گفت:آرام باش!چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمـــرم
دست من را بگیر، گریه نکنم
مرد گریه نمیکند پســـــرم

چادرش را تکاند با سخــــتی
یاعلی گفت واز زمین پاشـــد
پیش چشمــان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشاشــــد

صبح فـــــردا به مـــادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه کیست
طــــــــرف کـــوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ایی مشکـــی است

باخودم فکر میکــــــنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه،مــــادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی فاطمیه نزدیک است
«سید حمیدرضا برقعی‌‌«



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

پله پله تا ملاقات خدا


یکی هست، یکی نیست! غیر از خدای مهربون خیلی‌های دیگه هم توو این روزگار هستن. این روزها روزگاریه مثل روزگاری که توو تموم قصه‌ها بوده. دقیقا مثل اون روزیه که کاروانی از شهری به شهر دیگه پیاده، بیابون‌ها و صحرا رو شب و روز طی می‌کردن تا یه جایی به سروسامون برسن. یه روز که کاروان به چند فرسخی آبادی رسیده بود و همه‌ی حواس‌ها و چشم‌ها به این بود که کی زودتر باغ های آبادی رو می‌بینه؟ صدای جیغ پسر بچه‌ای نگاه‌ها رو به سمت چاه جلب کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

رنگ اشک


ز ره هوس به توکی رسم، نفسی ز خود نرمیده من

همه حیرتم به‌کجا روم، به رهت سری نکشیده من

به چه برگِ ساز طرب‌کنم، زچه جام نشئه طلب‌کنم

گل باغ شعله نچیده من‌، می داغ دل نچشیده من

چوگل آنکه نسخه‌ی صد چمن، ز نقاب جلوه ‌گشوده تو

چو می آنکه عشرت عالمی ز گداز خود طلبیده من

چه بلا ستمکش غیرتم، چقدر نشانه‌ی حیرتم

که شهید خنجر ناز تو، شده عالمی و تپیده من

تو به محفلی ننموده رو که ز تاب شعلهٔ غیرتش

همه اشک‌گشته به‌رنگ شمع و زچشم خود نچکیده من

می جام ناز و نیازها به خمار اگر نکشد چرا

ز سرجفا نگذشته تو، ز در وفا نرمیده من

چو نگاه‌گرم به هر طرف‌، که‌گذشته محمل ناز تو

چو دل‌گداخته از پی‌ات به رکاب اشک دویده من

تو و صد چمن طرب نمو من و شبنمی نگه‌ آبرو

به بهار عالم رنگ و بو، همه جلوه تو، همه دیده من

نه جنون سینه دریدنی، نه فنون مشق تپیدنی

به سواد درد تو کی رسم الفی ز ناله‌کشیده من

چو سحر نیامده در نظر، رم فرصت نفس آنقدر

که برم بر آب شکفتگی، به طراوت‌ گل چیده من

به‌کدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل

چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من

من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم بند فسون دل

همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من

 

«بیدل دهلوی»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا