پیمانه ام ز رعشه‌ی پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور، که نوبت به ما رسید

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

لبخند بزن




با قلب تو هرچه کرد لبخند بزن
گر سوخته‌ای ز درد لبخند بزن
گر دشنه‌ی دوست سینه‌ات را بشکافت
فریاد نزن ز درد لبخند بزن
گر قلب تو پر ز خون شده باکی نیست
ور رنگ رخ تو زرد لبخند بزن
هرچه به دلت می‌گذرد باز مگوی
بر جای بمان چو مرد لبخند بزن
بگذار که از روی تو شرمنده شود
در زیر نگاه سرد لبخند بزن
هرگز هوس رهایی از دام مکن
بی همهمه باز گرد لبخند بزن
ای مهره بازیچه‌ی دست تقدیر
در بازی تخته نرد لبخند بزن
با اینکه تو را توان این معرکه نیست
در صحنه این نبرد لبخند بزن






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

گدای دوست

 

ای آنکه هرگاه بنده از او چیزی بخواهد به او می‌دهد

و

هر گاه بنده‌اش چیزی از او آرزو کند، برایش برآورده می‌کند...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی پارسا

لبخند بهترین هدیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

شادی یعنی زندگی در لحظه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

بعضی کارا بلد بودن نمی‌خواد، عشق می‌خواد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

جان جهان


جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای؟

نی، غلطم، در دل ما بوده‌ای؟

آه که من دوش چه سان بوده‌ام؟

آه که تو دوش که را بوده‌ای؟

رشک برم کاش قبا بودمی

چون که در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم تورا

" بی من بیچاره کجا بوده‌ای؟"

رنگ رخ خوب تو، آخر گواست

در حرم لطف خدا بوده‌ای

آینه‌ای، رنگ تو عکس کسی است

تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

«مولوی»









۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

فروتنی


برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود

ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد

کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد

ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود

صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را

 

 

 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

بعضی وقت‌ها خودت رو تحویل بگیر!




بعضی وقت‌ها خودت رو تحویل بگیر!

این روزها قریب به اتفاق مردم معتقدند سرشون خیلی شلوغ شده. به خیلی‌ها کارهاشون نمی‌رسن. همیشه کلی کار عقب افتاده دارن و فرصت نمی‌کنن حتی برای چند دقیقه برای خودشون وقت بذارن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا