این روزها تا تصویر یا خبری از آمدن شهدای غواص عملیات کربلای چهار منتشر میشود، ناخودآگاه چشمانم از اشک پُر میشود و بغض گلویم را میفشارد. این روزها عجیب عذاب وجدان دارم و بسیار اندوهگینم...
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است
«آقا»
مى رسد خشکْ لب از شطّ فرات ، اکبر من نوجوان اکبر من
سَیلانى بکن اى چشمه چشم ترمن نوجوان اکبر من
کسوَت عمر تو، تا این خم فیروزه نُمون لعلى آورده به خون
گیتى از نیل عزا ساخت سیه معجر من نوجوان اکبر من
تا ابد داغ تو اى زاده آزاده نهاد نتوان برد ز یاد
از ازل کاش نمى زاد مرا، مادر من نوجوان اکبر من
تازشست ستم خصم خدنگ افکن تو شد مشبک تن تو
بیخت پرویزن غم خاک عزا بر سرمن نوجوان اکبرمن
کردتالطمه باد اجل ای نخل جوان باغ عمر تو خزان
ریخت ازشاخ طراوت همه برگ وبرمن نوجوان اکبر من
چرخ کزداغ غمت سوخت برآتش چو خسم تا به دامانت رسم
کاش برباد دهد توده خاکسترمن نوجوان اکبر من
تاتهی جام بقایت زمدار مه ومهر دور مینای سپهر
ساخت لبریز زخوناب جگر ساغرمن نوجوان اکبرمن
تا مهِ روى تو ای بَدر عرب ! شمس عراق ! خورد آسیب محاق
تیره شد روز پدر، گشت سیه اختر من نوجوان اکبر من
گر برین باطله یغما کَرَمِ شبه رسول نکشد خطّ قبول
خاک بر فرق من و کلک من و دفتر من نوجوان اکبر من
«یغمای جندقی»
پرویزن: غربال
محاق: سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود