از آخرین باری که او را دیدم حدودا یکسالی میگذرد. پیشترها او را بیشتر میدیدم. ظهر عاشورای پارسال بود که به خیمهی حضرت زهرا سلامالله علیها آمده بود. «مسجد کولانج» همان خوان پر برکتی است که هر چه دارم از آن دارم. جواب سلامی که مردم به من میدهند به برکت حضور حقیر در همان خیمه است. خیمهای که بزرگانی چون حاج حسین همدانی ستون آن بودند.
دامِ صیّاد کجا؟ مرغِ گرفتار کجا؟
پرِ پروانه
کجا؟ شمعِ شبِ تار کجا؟
مسگرِ شوشتری داند و آهنگرِ بلخ
که بدهکار
کجا بود و گنهکار کجا؟
زلفِ لیلی به کجا و دلِ مجنون به کجا؟
سرِ سرگشته
کجا؟ خالِ لبِ یار کجا؟
عزّتِ مصر کجا؟ یوسف گم گشته کجا؟
سرِ منصور کجا بود و سرِ دار کجا؟
کاخِ خسرو به دَمَن، خیمه ی شیرین در کوه
دلِ دیوانه
کجا؟ نرگسِ بیمار کجا؟
من کجا؟ یار کجا؟ باده کجا؟ سبزه کجا؟
لبِ "کیوان" به کجا بود و لبِ یار کجا؟
کیوان شاهبداغی
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابم و از غصه ی این خواب ندارم
زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود
درماندهام و چاره ی این باب ندارم
آزرده ز بختِ بد خویشم، نه ز احباب
دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم
ساقی می صافی به حریفان دگر ده
من درد کشم، ذوق میِناب ندارم!
وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست
غیر، از چه زند طعنه که اسباب ندارم
وحشی بافقی
* احباب: حبیب ؛ دوستان ، یاران
غروب غریبی
مدتهاست عهد کردهام با کسی که مبانی فکریش با جهان بینیام متفاوت است، بحث نکنم! و این به معنی بیحوصلگی و یا ناآشنایی ام در اصول و اسلوب بحث نیست. به تجربه آموختهام مناقشهی دو تفکر که در بدیهیات _ و مبانی که جهان بینی فرد از آن متاثر است_ اختلاف دارن، جز در مواردی نادر بسان کوبیدن آب در هاون است.
... این روزها جنایات آل سعود بهانهای شده ...