پیمانه ام ز رعشه‌ی پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور، که نوبت به ما رسید

۲۶ مطلب با موضوع «#یک جرعه شعر#» ثبت شده است

شاه پناهم بده



آن دم زندانیم، بازدم جان شده
از قفس سینه‌ها، همچون آه آمدم
پیرهن یوسفم! یا کفن یوسفم؟
بوی تن یوسفم، کز دل چاه آمدم
شاه پناهم بده، خسته‌ی راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمدم
شاه پناهم بده، خسته‌ی راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمدم
راه خراسان چنین، ماه خراسان چنان
شاه خراسان ببین، بهر پناه آمدم
شاه خراسانیم، رستم دستانیم
دست مرا رد مکن، بر درِ شاه آمدم
شاه پناهم بده، خسته‌ی راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمدم
شافی دارالشفا، پنجره فولاد کو؟
در طلب شاخه‌ای، مهر گیاه آمدم
مشهدِ مشهودِ من، حضرتِ محمودِ من
طالعِ مسعودِ من، نامه سیاه آمدم
شاه خراسانیم
دست مرا رد مکن..
بر درِ شاه آمدم
شاه پناهم بده، خسته ی راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمدم
شاه پناهم بده، خسته ی راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمد
بسته‌ی بست تو ام، لولی مست تو ام
ضربه‌ی شصت تو ام، بر دف ماه آمدم
باد موافق وزید، از طرف صحن قدس
نام مرا خواند و رفت، چون پرِ کاه آمدم




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

پروانه‌ی من باش

من با تو نگویم که تو پروانه‌ی من باش

 

چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش

 

درکلبه ی من رونق اگرنیست صفاهست

 

تو رونق این کلبه و کاشانه‌ی من باش

 

من یاد تو را سجده  کنم ای صنم  اکنون

 

برخیزو بیا خود بت بتخانه‌ی من باش

 

دانی  که  شدم  خانه  خراب  تو  حبیبا

 

اکنون  دیگر آبادی  ویرانه‌ی من باش

 

لطفی کن ودرخلوت محزون من ای دوست

 

آرام  و  قرار دل  دیوانه‌ی  من  باش

 

چون مست شوم بلبل من ساز هماهنگ

 

با زیر و بم ناله‌ی مستانه‌ی من باش

 

من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف

 

آرایش  آغوش من و شانه‌ی من باش

 

ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی

 

"امید" بیا با من  و پروانه‌ی من باش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی پارسا

دل تنگ

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است

گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش

ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند

ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین

گو در نظر آصف جمشید مکان باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

فاطمیه نزدیک است


زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلـــــم رخ داد
وسط کوچــه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتـاد

سیب هاروی خاک غلطیدند
چـــادرش درمیان گردو غبار
قبلا این صحــنه را...نمیدانم
درمن انگار میشود تکـــــرار

آه سردی کشید،حــس کردم
کوچــه آتش گرفت از این آه
وسـراسیــــــمه گریه درگریه
پسرکوچکش رسیـــــد از راه

گفت:آرام باش!چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمـــرم
دست من را بگیر، گریه نکنم
مرد گریه نمیکند پســـــرم

چادرش را تکاند با سخــــتی
یاعلی گفت واز زمین پاشـــد
پیش چشمــان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشاشــــد

صبح فـــــردا به مـــادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه کیست
طــــــــرف کـــوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ایی مشکـــی است

باخودم فکر میکــــــنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه،مــــادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی فاطمیه نزدیک است
«سید حمیدرضا برقعی‌‌«



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

رنگ اشک


ز ره هوس به توکی رسم، نفسی ز خود نرمیده من

همه حیرتم به‌کجا روم، به رهت سری نکشیده من

به چه برگِ ساز طرب‌کنم، زچه جام نشئه طلب‌کنم

گل باغ شعله نچیده من‌، می داغ دل نچشیده من

چوگل آنکه نسخه‌ی صد چمن، ز نقاب جلوه ‌گشوده تو

چو می آنکه عشرت عالمی ز گداز خود طلبیده من

چه بلا ستمکش غیرتم، چقدر نشانه‌ی حیرتم

که شهید خنجر ناز تو، شده عالمی و تپیده من

تو به محفلی ننموده رو که ز تاب شعلهٔ غیرتش

همه اشک‌گشته به‌رنگ شمع و زچشم خود نچکیده من

می جام ناز و نیازها به خمار اگر نکشد چرا

ز سرجفا نگذشته تو، ز در وفا نرمیده من

چو نگاه‌گرم به هر طرف‌، که‌گذشته محمل ناز تو

چو دل‌گداخته از پی‌ات به رکاب اشک دویده من

تو و صد چمن طرب نمو من و شبنمی نگه‌ آبرو

به بهار عالم رنگ و بو، همه جلوه تو، همه دیده من

نه جنون سینه دریدنی، نه فنون مشق تپیدنی

به سواد درد تو کی رسم الفی ز ناله‌کشیده من

چو سحر نیامده در نظر، رم فرصت نفس آنقدر

که برم بر آب شکفتگی، به طراوت‌ گل چیده من

به‌کدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل

چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من

من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم بند فسون دل

همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من

 

«بیدل دهلوی»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

بهار سوگوار


بهار سوگوار

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید 
 
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید 
 
نشان داغ دل ماست لاله‌ای که شکفت 
 
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید 
 
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد 
 
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید 
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن 
 
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید 
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست 
 
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید ؟
 
چه جای من ؟ که درین روزگار بی فریاد 
 
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید 
 
ازین چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید 
 
گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز 
 
که هست در پی شام سیاه صبح سپید 
کراست سایه درین فتنه‌ها امید امان ؟
 
شد آن زمان که دلی بود در امان امید 
 
صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دم سرد 
 
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید

«هوشنگ ابتهاج»

 

نبید: مژدگانی و خبرخوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

شهید عشق

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

جلوه‌ی دیدار


منزلگه آن یار اگر خانه‌ی من بود

فردوس برین گوشه‌ی کاشانه‌ی من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر

آن گنج مرادی  که به ویرانه‌ی من بود

هر گوشه ی چشمی که نمود آن شه خوبان

تیری به دل خسته‌ی دیوانه ی من بود

گر سوخت مرا جلوه‌ی دیدار عجب نیست

کان شمع مراد دل دیوانه ی من بود

هر ناحیه شد جلوه‌گر از حسن نگاری

از پرتو آن دلبر جانانه‌ی من بود

گر هوش مرا برد لبش روح و روان داد

کان آب حیات و می و میخانه‌ی من بود

برد آن خم ابرو ، زکنشتم  سوی محراب

در بی خبری دید که بتخانه‌ی من بود

لطف ازلی گفت که ای (فانی) محروم

آزادیت  از پند حکیمانه من بود

(سوخته) انصاری همدانی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

سرِ سرگشته


دامِ صیّاد کجا؟ مرغِ گرفتار کجا؟

پرِ پروانه کجا؟ شمعِ شبِ تار کجا؟ 

مسگرِ شوشتری داند و آهنگرِ بلخ

که بدهکار کجا بود و گنهکار کجا؟ 

زلفِ لیلی به کجا و دلِ مجنون به کجا؟

سرِ سرگشته کجا؟ خالِ لبِ یار کجا؟ 

عزّتِ مصر کجا؟ یوسف گم گشته کجا؟

سرِ منصور کجا بود و سرِ دار کجا؟

کاخِ خسرو به دَمَن، خیمه ی شیرین در کوه

دلِ دیوانه کجا؟ نرگسِ بیمار کجا؟ 

من کجا؟ یار کجا؟ باده کجا؟ سبزه کجا؟

لبِ "کیوان" به کجا بود و لبِ یار کجا؟

 کیوان شاهبداغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

طعنه‌ی اغیار

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

بی‌تابم و از غصه ی این خواب ندارم

زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود

درمانده‌ام و چاره ی این باب ندارم

آزرده ز بختِ بد خویشم، نه ز احباب

دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم

ساقی می صافی به حریفان دگر ده

من درد کشم، ذوق میِ‌ناب ندارم!

وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست

غیر، از چه زند طعنه که اسباب ندارم


وحشی بافقی

* احباب: حبیب ؛ دوستان ، یاران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا