شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیافتد
جدا ز دامن مادر، به دام دانه بیافتد

ز نازکی ز ندامت، ز بیم صبح قیامت
بدان نشان که شنیدی، سری به شانه بیافتد

به کار آنکه برون از بهشت گشته عجب نیست
که در جهنم غربت، به یاد خانه بیافتد

نشان گرفته دلم را، کمان ابروی ماهی
خدای را که مبادا، دل از نشانه بیافتد

دلم به کشتی کربت، به طوف لجّه غربت
چو از کرانه‌ی تربت، به بیکرانه بیافتد

شوم چو ابر بهاران، ز جوش اشک چو باران
که دانه دانه برآید، که دانه دانه بیافتد

جهان دل است و تو جانی، نه بلکه جان جهانی
کم سکندر و دارا، کزین فسانه بیافتد

خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد، از زبانه بیافتد

الا غریب خراسان، رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیافتد

 

علی معلم