پیمانه ام ز رعشه‌ی پیری به خاک ریخت بعد از هزار دور، که نوبت به ما رسید

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

بهار سوگوار


بهار سوگوار

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید 
 
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید 
 
نشان داغ دل ماست لاله‌ای که شکفت 
 
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید 
 
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد 
 
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید 
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن 
 
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید 
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست 
 
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید ؟
 
چه جای من ؟ که درین روزگار بی فریاد 
 
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید 
 
ازین چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید 
 
گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز 
 
که هست در پی شام سیاه صبح سپید 
کراست سایه درین فتنه‌ها امید امان ؟
 
شد آن زمان که دلی بود در امان امید 
 
صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دم سرد 
 
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید

«هوشنگ ابتهاج»

 

نبید: مژدگانی و خبرخوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

شهید عشق

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی پارسا

یلدا

یلدا

کوچکتر که بودم یه شب چله‌ای از مادر پرسیدم:
یلدا یعنی چی؟ 
منو روی دامنش نشوند و همانطور که سعی می‌کرد موهای نامرتب و وزوزیم رو کمی مرتب کنه، گفت:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی پارسا