منزلگه آن یار اگر خانه‌ی من بود

فردوس برین گوشه‌ی کاشانه‌ی من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر

آن گنج مرادی  که به ویرانه‌ی من بود

هر گوشه ی چشمی که نمود آن شه خوبان

تیری به دل خسته‌ی دیوانه ی من بود

گر سوخت مرا جلوه‌ی دیدار عجب نیست

کان شمع مراد دل دیوانه ی من بود

هر ناحیه شد جلوه‌گر از حسن نگاری

از پرتو آن دلبر جانانه‌ی من بود

گر هوش مرا برد لبش روح و روان داد

کان آب حیات و می و میخانه‌ی من بود

برد آن خم ابرو ، زکنشتم  سوی محراب

در بی خبری دید که بتخانه‌ی من بود

لطف ازلی گفت که ای (فانی) محروم

آزادیت  از پند حکیمانه من بود

(سوخته) انصاری همدانی